.«ـــــــــــثبتـــــ سابق»کاتب ویژه اسدالله خان کاتب
|
انجمن ادبی اسدالله خان ادبی ، فرهنگی ، اجتماعی
|
انجمن ادبی اسدالله خان (ایران =آخوند) حکایت ملانصر الدین (روزگار)
گفت: ملّانصرالدّین از کسی یک الاغ خرید به قیمت صد سکّه. فروشندۀ الاغ به ملّا گفت: امروز کمی با الاغ کار دارم، کرایهاش را به تو میدهم، تو فردا بیا و الاغت را تحویل بگیر. ملّا خوشحال شد، قبول کرد و رفت.فردای آن روز مرد فروشنده خودش را سراسیمه به خانۀ ملّانصرالدّین رساند و گفت: دیشب الاغ در طویله مرد!ملّانصرالدّین بلافاصله گفت: پس پولم را بده!فروشنده گفت: متاسّفانه دیروز تمام پولت خرج کردم. ملّانصرالدّین فکری کرد و گفت: حالا تو همان الاغ مرده را به من تحویل بده.فروشنده با تعجُّب پرسید: با جسد الاغ مُرده چکار می خواهی بکنی!ملّانصرالدّین خیلی جدّی گفت: میخواهم با آن تجارت کنم!فروشنده بیشتر تعحُّب کرد. امّا در نهایت گفت: باشد، چسد الاغ را برایت میآورم.ملّانصرالدّین به فروشنده گفت: دربارۀ الاغ مُرده با هیچ کس صحبت نکن. مدّتها گذاشت. روزی فروشنده ملّانصرالدّین را در بازار دید که سوار بر الاغی چموش شده است.پرسید: با الاغ مُرده چه کردی؟ ملّانصرالدّین هم خندید و گفت: الاغ را به قرعهکشی گذاشتم. سهم هر بلیت را 2 سکّه تعیین کردم. پانصد بلیت فروختم.فروشنده گفت: خوب این که بد شد! قطعاً برندۀ قرعهکشی وقتی فهمید الاغ مُرده جار و جنجال به راه انداخته. ملّانصرالدّین خندید و گفت: نه، اتّفاقاً وقتی فهمید الاغ مُرده، دو سکّهاش را به او برگرداندم. خیلی هم خوشحال شد. گفتم: طنز و تمثیل زیبایی بود. حالا شان نزول این تمثیل چیست؟ گفت: ملّانصرالدّین مُرده،سنّت فروش الاغ مُرده که نمُرده! گفتم: کجا این سُنَّت اجرا شده؟ گفت: ایرانخودرو به بهانۀ فروش تعدادی از تولیدات خود حدود 700 همت پول حدود سه میلیون نفر را بلوکه کرده است. گفتم: سرانجام به همۀ سه میلیون نفر خودرو تحویل میدهد؟ گفت: طنز تلخ ماجرا همین جاست که پس از قرعهکشی تعداد محدودی خودرو به افرادی معدودی با هر قیمتی که خودش بخواهد میفروشد و به بقیّه میگوید: الاغ شما مُرده است! پولتان را پس بگیرید و بروید! این پول معادل 12 میلیارد دلار است و با آن میتوان 12 ایرانخودرو ساخت! جالب است صنعت خودرو 250 هزار میلیارد تومان زیان انباشته شده دارد! 📌گروهی با نام دورزدن تحریم میگویند جاده را باز نکنیم، ما جادۀ فرعی ساختیم و روزانه یک میلیون و ۳۰۰ هزار بشکه نفت را میبرند. گفتم: مگر امکان دارد بیان مسائل مربوط به حقوق مردم محرمانه و ممنوع باشد؟آیا مردم حق ندارند از حقوق حقّۀ خود آگاه باشند؟ گفت:شاید موارد محرمانه و ممنوعه،مربوط به مسائل خصوصی خانوادگی باشد!!! گفتم: منافع و حقوق مردم مطرح است! اتّفاقاً همۀ فسادها و اختلاسها از همین ابهامها و زوایای تاریک اقتصادی سرچشمه میگیرد! گفت:طرف ﻭﺻﯿﺖ میکند ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻀﺎی ﺑﺪﻧﻢ ﺭا ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﺍﻫﺪﺍ ﮐﻨﯿﺪ مگر ﻣﻐﺰﻡ را! میپرسند: چرا ؟ پاسخ میدهد : عکسهاﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ من ﺗﻮی آن است!! موضوعات مرتبط: خبر، سیاسی، طنز تلخ برچسبها: انجمن ادبی اسدالله خان, ایران, آخوند, حکایت ملانصر الدین ادامه مطلب [ چهارشنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۳ ] [ 17:0 ] [ ـــــثبتـــــ ]
[ ]
|
|
| [ انجمن ادبی اسدالله خان : وبلاگ ـ[ ـــثبتـــــ سابق»کاتب ویژه اسدالله خان کاتب ] [ Weblog Themes By : http://anjomamn-asdolakhan.blogfa.com/http://mahamiy.blogfa.com/] |