.«ـــــــــــثبتـــــ سابق»کاتب ویژه اسدالله خان کاتب <head> <title>انجمن ادبی اسدالله خان

انجمن ادبی اسدالله خان
ادبی ، فرهنگی ، اجتماعی 
قالب وبلاگ

انجمن ادبی : اسدالله خان (تقدیم ) بندر عباس

شنیدم پادشاهی بی‌کفایت

به دور از عدل و تدبیر و سیاست

عنان عقل خود افکنده از دست

خمار دود و دم با باده همدست

قصوری را تماشا از ندیمی

که بودی سالیان با او صمیمی

به صرف یک توهم در تماشا

هنرهایش یکایک گشته حاشا

ندیمی ماهر و ورزیده در کار

به فوت و فن نجاری دربار

به بدگویی ز یک مرد نگهبان

شده مغضوب حکم شخص سلطان

نه اغماضی به فرمان نه گریزی

نه جرات در چرایی یا ستیزی

نشسته متهم در کنج خانه

به جرمی واهی و نامنصفانه

شب از نیمه گذشته مرد نجار

به فکر صبح فردا چوبه دار

ربوده ترس مردن خواب او را

بر او بر بسته راه گفتگو را

شنیده بی‌گنه را چوبه دار

کشد تا پای خود نی بر سر دار

در این حال و هوا بانوی منزل

دعایی زیر لب با جان و از دل

توکل کن که بی اذن خدایت

نبینی برگ خشکی زیر پایت

دعا بر دل نشسته مرد نجار

به خواب اندر شدی با نغمه یار

هوا روشن شد و مردم دوباره

به سوی کسب و کار خود روانه

ز جا برجسته نجار و پریشان

به فکر تک تک اقوام و خویشان

سراسر بیم و رنج و یاس بسیار

به هم پیچانده روح و فکر نجار

به جرم تهمتی بیجا و بهتان

بباید سر دهد بر حکم سلطان

ولکن همسر روشن ضمیرش

گواهی داده از قلب منیرش

که عمر آدمی را یک زمانی است

که آنی بیش و کم در آن روا نیست

چو باشد عمر ما باقی به عالم

نگردد مویی از سر بی جهت کم

به دلداری شوهر پند و اندرز

خیالی واهی است و قصه‌ای فرض

بگفتا زن توکل کن به ایزد

که او بیهوده خونی را نریزد

سخن ناگفته ماند و آدم شاه

دم در آمده وامانده از راه

نگاهی کرده او بر مرد نجار

که باید با من آیی سوی دربار

دم رفتن چنین گفتا به همسر

که دیدی شد به داری بی گنه سر

چو زد بیرون ز منزل دست خالی

نگهبان زین عمل حالی به حالی

بگفتا میخ و اره تیشه ات کو

صفا در باطن و اندیشه‌ات کو

تو در این حرفه یک استاد کاری

ندیمی با وفا و یادگاری

برای حمل نعش شاه مظلوم

بباید ره کنی برما تو معلوم

که دیشب مرد و عمر او سرامد

اجل با دست پُر از در درآمد

گرفته جان‌و قبض روح او داد

رفیقان در غمش گریان و ناشاد

چو بشنید مرد نجار این سخن را

دریدی از تن خود پیرهن را

نه اندر باورش آزادی اش بود

نه مرگ شهریارش در دلش بود

سرش چرخانده همسر پشت سر بود

دو چشمش غرق اشک و گونه تر بود

بگفتا گفتمت ای مرد نجار

روی تا پای دار. و نی سر دار


موضوعات مرتبط: خبر، سیاسی، غزل، طنز تلخ، ـــــــثبتـــــ، #فرمایشات اسدالله خان، مناسبت
برچسب‌ها: هلیکُوپتر, رئیسی سقوط کرد, فاتحه
ادامه مطلب
[ دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 17:40 ] [ ـــــثبتـــــ ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اسدالله خان : علاقمند اجتماعی- سیاسی+ سیاست روز +طنز تلخ روزگار نامناسب  بروفق مرادِ  حاکمان و زیر نظر لاشخوران مفسد جهت چپاول اموال و زیر پاگذاشتن (عدالت اجتماعی ) برای نیل به قدرت روز افزونِ دنیای  واپس گرا و اسلامِ به تحریف کشیده شده برای اقتدار گداصفتان تازه به دوران رسیده به مصداق( وای به روزی که گدا معتبر شود) روضه خوان هائی که در سر هرکوچه پاتق گدا ئی خود را به نوچه های خود سرقفلی می دادند تا جای دیگری را در چنته خود در آورند ، امروزه کشور را به خاک سیاه نشانده اند تا تلافی حقارت روزهای گدائی خود را در آورند ، سربازی نرفته اند و مردم  را به اجباری می برند ، نیمی از جامعه را که ناموسان مردم هستند را در درجه دوم از انسانیت محسوب می کنند ، به رسم چپاول خود ساخته ولی امر جامعه جهانی و(حومه) خود راخطاب می کنند .
  مستضعفین عالم را تحریک به ستیزه جوئی می کنند تا در جهان اسم ورسم پیدا کنند .غم واندوه را مسلک خود ساخته ودر پسِ پرده به عیاشی و خوشگذرانی ولذت طلبی پنهانی مشغول باشند حکومت سلطنتی برای خود رقم زده اند تا بر جهانیان سلطه پیدا کنند، این ماه ِ محاق روز از پس پرده بیرون خواهد آمد و رسوائی  چندین ساله خود را عیان خواهد کرد وآنگاه پس از آن جهانیان به تحقیق خواهند فهمید که طشت رسوائی این اَرازل و اُوباش چه خون هائی را به ناحق بر زمین ریخته اند و چگونه خونخواران ندای ننه من قریبم سرداده اند و با نام اسلام و سپر قرار دادن  خون به ناحق ریخته جوانان ، قرآن ها بر سر نیزه کرده اند که اسلام در خطر است و اینک  این مدعیان اسلام خود بزرگترین خطر برای جوامع مذهبی و باطلاق گسترده وعمیقی در جهان ایجاد کرده اند که واقعیت مذهب ومرام را زیر سئوال برده اند .به امید روزی که از تیر های برق در معابر عمومی آویزان شوند .تف وُ لعنت سرتا پایشان را فرا گیرد  .ندای آزادی بشر  در سراسر جهان  به گوش رسد...
لینک دوستان
لینک های مفید